همشهری - لیلی خرسند - نامه منظره: شاید بوسیله فکر کردن خلوتی حکم است که غصه کیانا و هم نیلوفر چند دقیقه ای جلوی آینه وقت گذاشته اند و به خودشان روان اند. نیلوفر روسری کیانا را روی سرش درست می بطی ء و از علی آقا اذن می گیرند تا چند دقیقه ای مصاحبه کنند. علی سید صاحبکار آنهاست؛ صاحبکار کیانا یار و نیلوفر فرهمند، شاگردان مکانیکی. تا هفته پیش چنانچه بوسیله کسی می گفتی یک تعمیرگاه مکانیکی درون تهران ۲ شاگرد بکر دارد، به جز نیشخند چیزی تحویلت نمی عدالت اما امروز در ده گپ از این ۲ دختر است؛ از کارگر که انجام می دهند؛ مفید که تا ۴ ماه پیش هیچ زنی جرأت نکرده بود سراغش برود. گفت وگوی ما با این ۲ دختر از دستانشان شروع شد: می شود دستتان را ببینیم؟
نیلوفر: بله حتما. دست نیلوفر یک کمینه سیاه است اما به دستان کیانا نمی آید که داخل تعمیرگاه امر کند؟
کیانا: من هر شب که از تعمیرگاه بوسیله خانه می روم، کارهای خانومانه بی آرامی می کنم؛ مثلا دست هایم را داخل پماد زینک می خوابانم. کلا سعی می کنم به دست هایم برسم. به هر حال من یک دوشیزه هستم و باید خانومی خودم را حفظ کنم. نمی خواهم این فقره لطمه ای بوسیله ترتیب مشت هایم بزند.
نیلوفر: چون دستکش استعمال می کنیم خیلی مشت هایمان چرک و روغنی نمی شود. همیشه پس ازآن از کار اینجا هم با لیف، سفیدآب و عقل پا به جان دست هایمان می افتیم. هر ۱۰روز یک بار بی قراری پوست دست خودش ترمیم می شود و این کمک می یواش تا سیاهی ها برود. سؤالی که خیلی ها از شما دارند این است که از عادت علاقه اینجا هستید یا دلیل دیگری دارد؛ مثلا خواستید تابوشکن شوید و توجه ها را جلب کنید و بگویید که مکانیک بودن کار مردانه نیست و زن بی آرامی می تواند کار کننده را انجام بدهد که تا بوسیله امروز تو تخصیص مردان بوده؟
نیلوفر: من در زندگی ام بی شمار تفاوتی بین زن و مرد قائل نیستم. اگر یک مرد می تواند مکانیک باشد، یک زن بی آرامی می تواند، ولی اگر ما الان اینجاییم بوسیله خاطر این است که این کار را دوست داریم. بخاطر غلام قدیم عملکرد ماشین سؤال حیات. هر لحظه سامان خودم ویرانه می شد و پیش مکانیک می رفتم، می خواستم که برایم توضیح بدهد و به من یاد بدهد که چه حکم می کند؛ به خاطر همین هم آمدم اینجا به علی کارفرما گفتم به غلام فرمان یاد می دهید و ایشان هم وافر راحت قبول کرد.
کیانا: من هم به تنها چیزی که تا اینک فکر کردن نکرده ام، تابوشکنی بوده. غلام از بچگی به ماشین و کار مرمت علاقه داشتم. اعضای خانواده ام نزدیک ۱۵سال است که سامان هایشان را پیش علی مالک می آورند و به او اطمینان داشتم. وقتی نیلوفر با او صحبت کرد که بیاییم اینجا حکم کنیم، برایم اعتقاد نکردنی بود که علی آقا قبول کرده و قرار است ما مکانیکی کنیم. غلام همان موقع داشتم تلاشم را می کردم که درون آزمون جانشینی قبول منحوس اما از وقتی مکانیکی را شروع کردم، دیگر کاملا آزمون وکالت را به خشکی امدن گذاشته ام. هیچ حین فکر نمی کردم که بتوانم فرمان گاراژ را شروع کنم. این ذهنیت را خود من بی قراری داشتم که فضا مردانه است، بوسیله خودم می گفتم کجا می توانم بروم، از کجا باید مطلع کنم، شاید من را نپذیرند و . موقعی هم که کار را مطلع کردم، به هیچگاه کسی نگفتم. تنها کسی که در روانی بود، نیلوفر بود.
ویدئویی درباره این دختران مکانیک را در زیر ببینید: مرورگر شما از ویدئو پشتیبانی نمی یواش.
فایل آن را از اینجا دانلود کنید: video/mp4 قبل از این جای دیگری هم برای یاد اخذ مکانیکی رفته بودید؟
نیلوفر: ماشینم را خودم مکانیکی می بردم و با آنها مصاحبت می کردم، ولی لوله کوچک طوری نبود که بتوانم ابدیت بیاورم. چیزی می پرسیدم یا مسخره می کردند خواه جوابم را نمی دادند. علی آقا کثرت باحوصله برای ما وقت می گذارد. چنانچه علی آقا نبود ما نمی توانستیم این کار را ایفا بدهیم. بودن ۲ زن تو یک گاراژ که همه مرد هستند، بی سابقه است. مردان دیگری که اینجا بودند با شما چه برخوردی داشتند؟
کیانا: روز نخست جواب سلام ما را غم نمی دانند. روزهای اول همگی فکر کردن می کردند ما از سر کنجکاوی چند روز آمده ایم ببینیم چه وقوف است و مهلت هم پشیمان می شویم و می رویم.
نیلوفر: اینجا چون مکانیکی است و مغازه های مختلفی بی آرامی دارد، تاثیر های متفاوتی می دیدیم. آنهایی که درون کارواش کار می کنند، فکر می کردند ما داریم مسخره ورزش درمی آوریم. سید ابوالفضل همسایه مان در گاراژ، تعدادی وقت ها شوخی می نرم و می گوید زن قید می شوید مکانیکی نمی کند، اما در طاس همگی اینجا حمایتمان می کنند. مالک ابوالفضلی که روز مقدمه به من می گفت بکر را چه به مکانیکی، اینک وقتی ماشینی را تعمیر می کند، زننده ما را نوا می زند می گوید بیایید ایراد ماشین را روبرو کنیم. اولش هیچ کسی ما را جدی نمی گرفت.
کیانا: بعضی ها بی آرامی تذکر می دادند که خیلی داخل محوطه نرویم. من دلیلش را نمی پرسیدم و فقط می گفتم باشد حتما. نمی خواستم گرفتار شویم. به هر حال ما ۲ زن بودیم که می خواستیم تو یک محیط مردانه کار متفاوتی انجام بدهیم و خودمان را تو بین این همه مرد فراغت داده بودیم و نمی خواستیم بخاطر کسی که ما را پذیرفته، دردسری ایجاد کنیم. مفرط دست افزار ها به ما می زدند. می گفتند صاحب کارواش از وجود داشتن ما سراسیمه است. ما غم تکاپو می کردیم در مغازه علی ارباب باشیم و جای دیگری نرویم. مشتریان شما را می دیدند، تعجب نمی کردند؟
نیلوفر: شکل هایمان را هم که می دیدند تعجب می کردند. روزهای اول با شکل های خودمان، مانتو و روسری می آمدیم و شکل فقره نداشتیم. هر کسی ما را می دید نمی توانست نمره بدهد که ما چرا اینجاییم، دستانمان سیاه حیات و لباسمان لباس عادی. می ماندند اگر ما مشتری هستیم، چرا دستانمان سیاه و نجس است اگر اینجا حکم می کنیم چرا عیال هستیم. بعد از اینکه شکل امر گرفتیم، همه متوجه شدند که ما اینجا کار می کنیم.
کیانا: از روزی که ما اینجا آمده ایم هر کسی که آمد، نخستین سؤالی که پرسید این بود که شما بی آرامی گاراژ می کنید. هیچگاه کس ما را مسخره نکرد. از هر قشر و فرهنگی که بودند، می گفتند آفرین. حتی خانمی حیات که خیلی حجاب داشت، می گفت کاش پسرم را بیاورم که از تو یاد بگیرد. هر کسی که اینجا آمد، ما را تحسین کرد. اینقدر همه انرژی دادند که بیشتر انگیزه بی پرده کردم فقره را ادامه بدهم. خودم از این حمایت ها و برخوردها حیرت می کردم. در ذهنم این بود که ما می خواهیم اینجا کار کنیم، نکند آدم چیزی بگویند، از خودم می پرسیدم، اگر کسی حرفی زد، چه برخوردی کنم، ولی همه چیز خوب پیش رفت. چطور موضوع را به قوم هایتان گفتید؟
نیلوفر: من از روز اول بوسیله خانواده ام گفتم. پدرم آمد و با علی کارفرما صحبت کرد. علی آقا را کیانا به غلام معرفی کرده بود. ماشینم را که برای مرمت آوردم، گفتم: می شود خودم بیایم بالا عادت سامان و بوسیله من آموزش بدهید. گفت:بیا. پندار می کرد که من دارم الکی می گویم گاراژ دوست دارم. بعد که صحبت کردم و ماندگار شدم، برخوردهای متفاوتی در خانواده ام می دیدم. خواهرم جزو کسانی حیات که می گفت فقره نادیده و محنت می کنی، ولی مادرم همیشه تشویقم می کرد و می گفت: هر کاری که دوست داری، انجام بده. پدرم فکر می کرد یک دوروبر یک ماهه می خواهم بیایم، کلش را یاد بگیرم و سپس از این حکم خارج بیایم، ولی الان می داند که پروگرام ریزی زندگی ام در مکانیکی است.
ماشین را همه دارند، می دیدم همه از این دستگاه استفاده می کنند، ولی مفروضات کمی از آن دارند. این برایم عجیب بود. حتی داداش خودم چیزی از ماشین نمی داند ولی برای خودم سؤال بود که این روغنی که در ماشین می ریزیم کجا می رود، چرا فن اینجاست، چرا باید حرارت اینقدر باشد و . من آمدم مکانیکی تا جواب سؤالاتم را بگیرم.
کیانا: من وقتی آمدم مکانیکی، مادرم مسافرت بود. خاطر نمی کردم وقتی بگویم چه کار کردم، استقبال کند. تصویری صحبت کردیم، من را به خاله ام نشان می رحم و کلی تیمار ذوق می کرد. من از شیوه برادرم علی آقا را می شناختم. وقتی می خواستم به او بگویم استرس داشتم که نکند بگوید چرا این فرمان را کردی، اما زنگ زد و گفت چقدر کار قشنگی کردی. می داند که غلام چقدر به این حکم دلبستگی دارم. گفت که خودم زنگ می زنم و سفارشت را می کنم. این حمایت ها را که دیدم انگیزه ام بیشتر شد. مفرط بنیانی حیات که قوم ام چه برخوردی می کنند. ماه های اول که مادرم می دید من از بامداد می آیم و تا شب می مانم، اندکی تعجب می کرد و می گفت کیانا واقعا می خواهی وکالت را بر بگذاری و مکانیک شوی؟ می گفتم من این امر را واقعا یار دارم و همیشه چسبیدگی به آن برایم دور از ذهن بوده و الان که رسیده ام دوست دارم امتداد بدهم. یک دید نقیض تو خانواده نداشتم. شما که بوسیله مکانیکی این همگی علاقه داشتید، چرا درسش را نخواندید؟
نیلوفر: من دیپلم ریاضی دارم، ولی رفتم هنر. ۱۶ سال است که مجسمه سازی می کنم، گرافیک خواندم، عکاسی می کنم. یک مدت بانک فرمان می کردم چون می خواستم فضای کار اداری را متوجه منحوس. من بی اندازه چیزها را خویش دارم. ابد دنبال این بودم که مکانیکی را تجربی و به قول کیانا سنتی یاد بگیرم. علاوه کنار اینکه می توانم علمش را داشته باشم و جزوه هایش را بخوام ولی الان کتابچه های دانشگاه امیرکبیر و خواجه نصیر را می خوانیم. هم علمی خودمان را بوسیله روز می کنیم و تیمار عملی. شاداب است که علمی محض طرز کار را انجام دهی خواه تجربی محض. در آزمایشگاه های مهندسی مکانیک، عملکرد دستگاه ها را بوسیله نوزاد ها علامت می دهند اما هیچ وقت یک ماشین ویرانه را نمی آورند که آنها تعمیر کنند.
کیانا: ذات انسان اینطور است که وقتی یادگیری یک لفافه را می خواند، اینکه سنتی بخواهد داخل این فضا کار کند، برایش شایان قبول محو. غلام نمی دانم اگر مهندسی مکانیک می خواندم قبول می کردم داخل این هوا کار کنم یا نه؟ اما الان برایم فرقی نمی یواش چه لیسانسی دارم. من خیلی مانوس داشتم قانون را بلد باشم. من تک بعدی نیستم، انسان هستم و خویش دارم بی اندازه چیزها را یاد بگیرم و چیزی را که یار داشتم خواندم. الان غصه حقوق و قانون را شناخت دارم. هنوز هم فرصت دارم، علم مکانیک را بخوانم و چیزی را از مشت نداده ام. احتمالش هست که بخواهید درسش را بخوانید؟
نیلوفر: در ذهنم هست. یک هفته است که درگیرم برای دانشگاه اقدام کنم یا نه؟
کیانا: فعلا مهم ترین چیز برای غلام این است که کار را یاد بگیریم. خیلی از برنامه ریزی ها به ذهن غلام و نیلوفر می آید. بسی از خانم ها به ما پیام می دهند که چطور می توانیم ما غصه این امر را انجام بدهیم. از ۱۰۰ پیام که به ما می دهند، ۷۰، ۶۰ پیام التماس این را دارند که بیایند پیش ما و کار یاد بگیرند. از هر سنی هم بین این ن هستند. ما می گوییم هنوز خودمان داریم کار را یاد می گیریم و تا لله شدن بی حد بور داریم. چیزی که به حافظه ما رسیده این است که بتوانیم بوسیله بقیه یاد بدهیم که اگر بخواهید و یک چارچوب هایی را رعایت کنید و باور کنیم که عیال و مرد در عین انطباق حقوقشان، تفاوت هایی اندوه دارند، می توانید کاری را که می خواهید انجام بدهید. چه فرق هایی را قبول دارید؟ مثلا پسند دارید که مکانیکی قدرت مردانه می خواهد؟
کیانا: تفاوت ها هم می تواند فیزیکی باشد و هم انتزاعی. ما همیشه به این فکر می کنیم یک روزی من و نیلوفر افسون شده شویم و علی آقا را کنار خودمان می بینیم. به این تامل نمی کنم که مرد کنارمان نباشد. روزهای مطلع قدرت این را نداشتم که تسمه جابیندازم، ولی سید ابوالفضل می گفت بیا این تسمه را جابنداز. می دیدم بوسیله من اعتماد دارد و مانوس دارد من این فرمان را انجام بدهم. درون این کار مرد و زن باید کنار هم باشند. در بزرگ ترین کمپانی های دنیا عیال و مرد با حزن کار می کنند و مکمل همدیگر هستند.
نیلوفر: مکانیک هم ظرافت نه را می خواهد و هم غلبه مردانه. دست زن باریکه تر است و راحت برنده در سواری می چرخد.
کیانا: اینکه مکانیکی فضای مردانه ای داشته، بوسیله عرف تحول شده. خود انسان این را پذیرفته اند. با اقتضای زمان خیلی چیزها تغییر کرده و این هم باید تبدیل بطی ء. این جرأت را امروز ما به خودمان داده ایم و فردا خیلی های دیگر این کار را می کنند. بی حد از نسوان هستند که از ماشین چیزی نمی دانند، برنامه ای ندارید که به آنها آموزش بدهید؟
نیلوفر: ما در صفحه های اینستاگرام تا جایی که بتوانیم نکات آموزشی را می گذاریم. ما جانمان را به مشت ماشین می دهیم و با یک مورچه دانستن می توانیم جلوی خیلی از خرج ها و آسیب ها را بگیریم؛ با سیلی کردن آب و روغن ماشین یا تسمه. این آموزش باید گسترده باشد؛ اندوه برای زن و حزن برای مرد. از تباین ها گفتید، شده که صاحبکار توقعی از شما داشته باشد، اما از دیدن قدرت بدنی به بغرنج بربخورید؟
نیلوفر: از نظر پزشکی اشتباه است که کسی بوسیله بدنش فشار بیاورد. صاحبکارمان غم می خواهد چیز ثقل بلند بطی ء از ما و بقیه دستیار می گیرد.
کیانا: تعمیرکاری امر گروهی است. شخص شاید بتواند به تنهایی کار کننده کند، ولی کار دم گیر و طولانی می شود. بخاطر اینکه یک اکسل جابیندازیم، ۷ نفر با هم کار می کنیم. از وقتی شما آمده اید مشتری های علی ارباب بیشتر شده خواه کمتر؟
کیانا: علی آقا فراوان مشتری دارد. بوسیله نظر غلام مشتری هایش مدلل زیرفون شده اند.
نیلوفر: دوست های ما افزایش شده اند و خللی درون کار ایجاد نشده. وجود داشتن ما تأثیر مثبت داشته و با بودن ما بانو ها بیشتر اعتماد می کنند. کلا وقتی زن و مرد کنار هم استراحت می گیرند، حساسیت پناه القا می شود. در مغازه هم این پیوستگی افتاده است.
کیانا: خانم ها مرده تر از قبل اصابت می کنند. قبلا معذب بودند. ما حزن راننده عیال داریم و هم مرد اما مکانیکی فقط مردانه است. خود من وقتی می خواستم سامان را بوسیله گاراژ ببرم، قدیم این دلهره را داشتم که چه برخوردی می کنند، سرم را کلاه نگذارند. اینجا همه چیز سیاه و روغنی است. با این موضوع چطور کنار آمده اید؟
کیانا: من خیلی روی تمیزی حساسم ولی در سفرهای طبیعت گردی، تمرین کردم که این درک را اندک کنم. از روزی که اینجا آمده ام بی قراری اسایش کف زمین می نشینم و لذت می برم که با دریافتن تمیزی مقابله می کنم.
نیلوفر: من در خانه تمیزم و اینجا روغنی و بنزینی می منحوس. هر کارگر شرایط خاص خودش را دارد. من با تراب کار می کنم، از گل مجسمه می سازم و این را کثیفی نمی دانم. تا اینکه چربی خواه هر چیز دیگری بوسیله دستم بخورد، درک بدی ندارم.
کیانا: من از موش چندشم می شود، کثیف است. اینجا موش خیلی زیاد است. در چال که می رویم هر لحظه امکان پذیر است که موش بیاید، ولی دیگر برایم مهم نیست، فضله اش را می بینم و از کنارش رد می شوم؛ چون به این حکم علاقه دارم، باطراوت نمی گیرم. کلا ما سختگیر نیستیم. این کار و فضا متفاوت بر روحیه تان تأثیر نگذاشته؟
نیلوفر: من از روز شروع همین بودم، کیانا حزن همینطور. دوستانم می گویند با روحیه ای که داشتی از روز اول باید مکانیک می شدی اما من اندیشه می کردم با آن روحیه ای که داشتم، می توانستم هنرمند باشم، گرافیست و عکاس باشم؛ همانطور که بودم.
نیلوفر: ما با تشویق دوستانمان حیات که در اینستاگرام پیج سفت کردیم. صفحه مکانیکار ۶ برای من است و صفحه مکانیکار ۹برای کیاناست. چرا ۶ و ۹؟
کیانا: هر دو متولد ۶۹هستیم. یک ورق ای عکس یک بانو مکانیک خارجی را گذاشته بود. من فقط کامنت گذاشتم که من تیمار مکانیک هستم. از آن روز به بعد هزاران نفر بوسیله من پیام می دادند که چرا کارت را انتشار نمی دهی. دوستان تیمار که پافشاری داشتند ما کارمان را علامت بدهیم، با نیلوفر غرض گرفتیم ورق بزنیم. گفتیم شاید دید کار ما انگیزه ای بخاطر بقیه شود که بیایند و کار متفاوت انجام بدهند. داخل ۴ روز صفحه ما ۵ هزاره فالوئر پدیدار کرد. ولی بعضی ها هستند که می گویند شما بیشتر عقب تبلیغات هستید.
کیانا: به ما می گویند شما مکانیک نیستید و آمده اید دعوت توجه کنید یا اینکه می خواهید تبلیغات کنید و اینفلوئنسر شوید. من تنها عددی که می زنم این است که می گویم برای قضاوت زود است. ما چند لایو هم گذاشتیم که به مخاطبان بگوییم واقعا داریم فقره می کنیم. بیشتر کسانی هم که پیام می دهند مردان هستند. ما به همگی می گوییم که کارمان را دوست داریم و فقط به تفکر علاقه است که این کار را انجام می دهیم. خاطر می کنید بخاطر خودتان مغازه بزنید؟
نیلوفر: من به تامل یک مجموعه ام . مانوس داریم یک آویشن خوب درون یک گاراژ داشته باشیم. و جایی را داشته باشیم که بی قراری به خانم ها و حزن به آقایان آموزش بدهیم. خودی دارید آن گاراژ نه باشد؟
نیلوفر: مقابل تفکیک جنسیتی نیستم.
کیانا: اینجا یک نفر غصه درباره زندگی شخصی اش دست افزار نمی زند. صحبت درباره زندگی شخصی می تواند به مخاطبت انرژی منفی بدهد. اینجا اصلا این پیوستگی نمی افتد. من نمی دانم بچه های علی سید چه معروف دارند. در مؤسسات و شرکت هایی که کار می کردم از ن و مردانی که درباره عمر انحصاری گیرایی و دعواهایی که با همسرانشان داشتند و. صحبت می کردند، خسته می شدم. چرا غلام باید داستان عمر شخصی بقیه را بشنوم؟ اینجا همه فقط امر می کنند. دست افزار های ما در تایم استراحت بی قراری درباره ماشین است.
نیلوفر: فرمان اینجا احتیاج به تمرکز دارد. یک پیچ را سهو ببندیم امکان پذیر است زندگی یک نفر خمود شود.
کیانا: بعضی ها به ما پیام می دهند شما چطور جایی کار می کنید که مملو مرد است. می گویم در همدستی های مخصوص هم ۱۵ مرد و یک عیال کار می کنند.
کیانا هنوز ظرافت های نه را دارد اما مکانیکی بوسیله روحیه نیلوفر می خورد.
کیانا: من درون خانواده ای ارشد شده ام که ۲ برادر بزرگ تر از خودم داشتم. به خاطر همین خیلی اقدام پسرانه داشتم اما بعد از یک مدت پذیرفتم که دختر هستم و مستحکم نیست که پسرانه رفتار کنم و خودم را در قالب پسرانه جلوه بدهم. با یک سری تمرینات خانمی را به خودم برگرداندم.
نیلوفر: ظرافت کیانا برای گاراژ لازم است و متعدد کمک می کند. در این چند روزی که شما داخل اینستاگرام دیده شده اید، پیشنهادهایی غصه داشته اید؟
نیلوفر: برای مصاحبه پیشنهاد داشتیم. از کارگاه هنری های آموزشی هم پیشنهاد داشتیم که ایونت های مکانیکی برگزار کنیم، ولی ما هنوز ناشی هستیم.
کیانا: یک آقایی از دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی پیام داده بود که من لله مکانیک هستم و هر لمحه خواستید می توانید در کلاس های من شرکت کنید. یک عده برای ما فایل آموزشی می فرستند که همزمان با کار آنها را غم مطالعه کنید. این ایمنی ها بخاطر ما باارزش است و از این واکنش ها خوف زده شدیم. بعد از ۴ ماه به چه حدی رسیده اید؟
کیانا: همچنان به علی آقا نیاز داریم. به این باور نرسیدیم که می توانیم تنهایی کاری ایفا بدهیم. یک لنت که معاوضه می کنیم، علی آقا باید ببیند.
نیلوفر: ۴ ماه بسی کم است. ۴سال با مطالعه فقره کنیم، می توانیم بگوییم مکانیکی یاد گرفته ایم.
۴ سال دیگر که لله شدید، فکر می کنید به عنوان یک مکانیک زن به شما تکیه گاه می کنند. الان خیلی ها مکانیک هایی را که چند سال کار می کنند، قبول ندارند.
نیلوفر: بله. صددرصد؛ چراکه نه. چنانچه مکانیک مرد را قبول ندارند روی ن تنخواه گذاری کنند. شاید ما بهتر از مردان باشیم. علی آقا: از عهده داری امر برمی آیند
علی هامونی یا همان علی آقا صاحبکار کیانا و نیلوفر توضیح می دهد که چطور راضی شده که ۲ شاگرد عیال داشته باشد: بهره که نیلوفر خانم آمد ماشین خودش را مرمت کنیم، گفت برای بستن ماشین خودم می آیم و خودم می بندم. بعد هم گفت که می خواهد اینجا کار کند. اولش شوک شدم. بعد دیدم علاقه دارد، گفتم: ایرادی ندارد بیا. گفت: دوستم حزن هست. گفتم: او بی آرامی بیاید. » علی سرور تأیید می کند که نیلوفر و کیانا درون این کار استعداد دارند: آنها نبوغ این حکم را دارند. بهشان که می گویم این فقره را انجام بدهید، اجرا می دهند. جایی هم گیر کنند، می پرسند. ماشین مشتری است باید بالای سر کار خودم باشم. »
زوجه بودن این دو دختر در کارشان تأثیر می گذارد؟ جواب علی آقا بوسیله این سؤال منفی است: آنها داخل مجموعه ای هستند که همه مردند. باید خودشان ببینند در بین مردان می توانند فرمان کنند خواه نه؟ مهم این است که از عهده فقره برمی آیند. مشکل حزن یا ناخواه پیش می آید. من اجازه نمی دهم کسی در کار من و همکارانم دخالت یواش. یک وعده گزارش داده بودند که این دختران حجابشان را رعایت نمی کنند. آمدند و دیدند مشکلی نیست، رفتند. » کیانا می گوید که این افراد از کلانتری آمده بودند و حجاب آنها را که دیدند، از آنها تعریف هم کردند. ما طرز مان را پیدا کرده ایم از وقتی به مکانیکی آمده اید شده که یک روز زیور نکنید و بگویید که این کارها دیگر برایتان مهم نیست؟
نیلوفر: مفرط وقت ها بدون چراغانی می آییم. اگر آرایشی بی قراری می کنیم بوسیله خاطر این است که خیلی یادمان نرود که عیال هستیم و بقیه هم زوجه بودن ما یادشان نرود. امروز گفتیم شما می آیید ظاهرمان خوب باشد. در حکم صورتمان پر تبخیر و چربی می شود؛ زیور کردن و نکردن خیلی تفاوتی هم ندارد.
کیانا: ۲ ساعت دیگر اینجا باشید، همه قیافه ما سیاه شده. فراوان از روزها شکل می پوشیم می آییم. یکی از جذابیت های این کار همین است. بامداد آماده شدن و سرکار عدول کردن چقدر عذاب کننده است ولی اینجا چیزی مهم تراشیدن. شکل ها را از کجا گرفتید؟
نیلوفر: شلوار را از گمرک گرفتیم. پیراهنم غصه پیراهن پدرم است؛ گشاد است که بی آرامی حجابم تجلیل شود و هم وقتی هوا سرد شد بتوانم زیرش لباس گرم بپوشم.
کیانا: کثرت فکر کردیم که چه بپوشیم که هم راحت باشیم و بی آرامی حجابمان رعایت شود. به این نتیجه رسیدیم که شکل عریض بپوشیم و استایل مکانیکی را بی قراری داشته باشیم. روسری هایمان اندوه برای کوهنوردی است. شما مجردید. بوسیله شویی اندیشه می کنید؟
نیلوفر: بله صددرصد. ناراحت نیستید به عنوان یک زوجه مکانیک، بخاطر ازدواج به مشکل بخورید. شاید بخاطر خانواده شوهرتان سخت باشد که قبول کند عروسشان در چال تعمیرگاه برود و با سروصورت سیاه به خانه برگردد.
کیانا: بوسیله هر حال ما راهمان را واضح کرده ایم، هر کسی که عزم ازدواج با ما را داشته باشد یا قبول می کند یا اصلا جلو نمی آید.
نیلوفر: من چیزی بلدم که خانواده آن پسر بلد نیست، چرا باید از من ایراد بگیرد. اتفاقا بی نهایت جذب ما شدند. وقتی درون خانواده ما همه واکنششان خوب است، درون خانواده های دیگر بی قراری افرادی هستند که ما را قبول دارند. مسلما مفید که می کنیم تاثیرش را داخل زندگی ما می گذارد. پسری که بخواهد با ما ازدواج کند، باید حساب و تاریخچه بطی ء و با همه چیز کنار بیاید. ممکن است یک مرد تو محیط نه فرمان نرم. سرآشپزهای مرد داخل محیط نه فرمان می کنند. شوهر خاله من متاع آرایشی بهداشتی داشت که همگی مشتریانش زن بودند. ولی خط قرمزها همیشه برای ن پررنگ مرطوب است.
کیانا: من از موش چندشم می شود، پلید است. اینجا موش فراوان زیاد است. تو چال که می رویم هر لحظه ممکن است که موش بیاید، ولی دیگر برایم مهم نیست، سوسک اش را می بینم و از کنارش رگه می شوم؛ در برابر به این حکم علاقه دارم، سخت نمی گیرم. کلا ما سختگیر نیستیم.
درباره این سایت